نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

پاک

انسان هایی بودیم

که به پاک کردن

عادت داشتیم


ابتدا اشک هایمان را

پاک کردیم

سپس یکدیگر را




ایلهان برک

مترجم : سیامک تقی زاده

خوبم...!!

خوبم


مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ خورده


و دیگر نگران داس ها نیست...




"فریبا عرب نیا"

تنها

تنهاتر از آنم

که واقعیت داشته باشم

به خیابان می روم

و ساعت ها در خودم قدم می زنم

از تو

تنها خاطره ای مانده است

که امشب

چون اسبی زینش می کنم

بر آن می تازم

از استخوان هایم بیرون می زنم

اسبی

که رد سم هایش بر دشت

سطری ست

که در دوردست شعر می شود...



گروس عبدالملکیان

بچه

بچه وقتی خاطره پیدا کرد و توانست گذشته را به یاد بیاورد دیگر بچه نیست...

هر چند این گذشته فقط چند ساعت پیش باشد!


سووشون ,سیمین دانشور

ساحل

برای من خواندن این که شن های ساحل نرم است بس نیست

می خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند...

به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد بیهوده است...


مایده های زمینی,آندره ژید

نگاه

نگاهت

چه رنج عظیمی ست

وقتی به یادم می آورد

که چه چیزهای فراوانی را

هنوز به تو نگفته ام...



آنتوان دوسنت اگزوپری

"خدا"

مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست


روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست


نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست


سر آن سفره ی خالی که پر از اشک یتیم است...خدا هست


پشت دیوار گلی پیرزنی گفت : خدا هست


آن جوان با همه ی خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت: خدا هست


کودکی رفت کنار تخته...

گوشه ی تیره ی این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد خدا هست


مادری گفت دلم می لرزد!کودکانم چه بپوشند؟!

چه بگویم که بدانند نداری درد است!


پدر از شرم سرش پایین بود...زیر لب زمزمه می کرد:خدا هست...


روز دوم

از میان روز ها از روز دوم بدم می آید...

روز دوم بی رحم ترین روز است

با هیچ کس شوخی ندارد

در روز دوم همه چیز منطقی ست

حقایق آشکار است

و به هیچ وجه نمی توان سر خود شیره مالید...


مثلا روز اول مهر همیشه روز روز خوبی بود

آغاز مدرسه بود

و خوشحال بودیم

اما امان از روز دوم

تازه می فهمیدیم تابستان تازه تمام شده است...


یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر

روز اول خستگی در می کنیم

حمام می رویم

اما روز دوم

تازه می فهمیم که سفر تمام شده است...

طبیعت

بگو بخند با دوستان تمام شده است...


هرگاه مادربزرگ نزد ما می آمد

 و یک هفته می ماند

وقتی بر می گشتناراحت می شدیم

اما روز دوم تازهم می فهمیدیم

که "مادربزرگ رفت"یعنی چه؟


یا وقتی کسی از دنیا می رود

روز اویل خدابیامرز است

و روز دوم عزیز از دست رفته!


و اما جدایی

روز اول شوکه ایم

و شاید حتی خوشحال باشیم

که زندگی جدیدی در راه است...

تیریپ مجردی و عشق و حال ور می داریم

اما دریغ از روز دوم


تازه می فهمیم کسی رفته

تازه می فهمیم حالمان خوب نیست

تازه می فهمیم تنهایی بد است...


باید روز دوم را خوابید

باید روز دوم را خورد

باید روز دوم را مرد...



"کیومرث مرزبان"

آلبرتو موراویا



آلبرتو موراویا ( Alberto Moravia) (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) (زاده ۲۸ نوامبر ۱۹۰۷ - درگذشته ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۰) یکی از رمان‌نویسان برجسته ایتالیا در سدهٔ بیستم بود.

موضوعات آثار او جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی بود. معروف‌ترین اثر او رمان ضدفاشیستی دنباله‌رو است.

او در سال ۱۹۴۱ با الزا مورانته (رمان نویس که رمان مشهور تاریخ از اوست) ازدواج کرد که در سال ۱۹۶۲ از هم جدا شدند.
آثار:
بی تفاوت ها
دنباله رو
سرکشی
زن رومی
داستان های رومی
تحقیر
دو زن
دلتنگی
عشقو زناشویی لیدا
اروتیسم در ادبیات
یک چیز فقط یک چیز است
دستفروش

کافکا و عروسک

یک روز جناب کافکا، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود.دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد: عروسکم گم شده.کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد: امان از این حواس پرت! گم نشده! رفته مسافرت.

دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد: از کجا میدونی؟

کافکا هم می گوید: برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه.

دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه؟

کافکا می‌گوید: نه. تو خانه‌ست. فردا همین جا باش تا برات بیارمش.

کافکا سریعاً به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتنِ نامه می‌شود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است. این نامه‌ نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه می‌دهد و دخترک در تمام این مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به راستی نوشته‌ عروسکش هستند.در نهایت کافکا داستان نامه‌ها را با این بهانه‌ عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان می‌رساند.این ماجرای نگارش کتاب «کافکا و عروسک مسافر» است.

اینکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامه ها را -به گفته همسرش دورا- با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستان هایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود. اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بیان می شود.- امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟ این دوّمین سوال کلیدی بود. و او(کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود.پس بی هیچ تردیدی گفت:- چون من نامه رسان عروسک ها هستم.»

کافکا و عروسک مسافر /ترجمه رامین مولایی

پتر اشتام



پتر اشتام (  Peter Stamm) در سال ۱۹۶۳ در سوئیس به دنیا آمد. پدرش حسابدار یک شرکت بود. پیتر پس از پایان دبیرستان مدت سه سال به عنوان حسابدار کارآموزی کرد و پس از مدتی تصمیم گرفت وارد دانشگاه زوریخ شود در دانشگاه زوریخ دوره‌های کوتاه مدت مختلفی چون ادبیات انگلیسی، کسب و کار و روانشناسی را گذراند و در این مدت به عنوان کارآموز در آسایشگاه روانی به کار مشغول شد. استم مدتی را در نیویورک، پاریس، و اسکاندیناوی به‌سر برد سرانجام در سال ۱۹۹۰ به عنوان نویسنده و روزنامه نگار مستقل در زوریخ مستقر شد.استم مقالات زیادی را برای نشریات و مجلّات معتبرنوشته است. او برای نگارش نمایشنامه‌هایش مفتخر به دریافت جوایز ادبی بسیاری شد. لحن سرد و پراکنده‌گویی از ویژگی‌های سبک نگارش اوست. استم در سال ۲۰۰۳ رسماً به عضویت هیئت نویسندگان سوئیس درآمد.

آنچه دیدی برقرار خود نماند ...




آنچه دیدی برقرار خود نماند
وین چه بینی هم نماند برقرار

گل بخواهد چید بی شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار

گل سعادت

                                اکنون که گل سعادتت پربار است

                                                                              دست تو زجام می چرا بیکار است

                               می خور که زمانه دشمنی غدار است

                                                                              در یافتن روز چنین دشوار است




                                                غیاث الدین ابوالفتح عمر ابن ابراهیم خیام نیشابوری