فردا سیزده به در هست و روز طبیعت...ایشالا همه مون هم میریم بیرون و امیدوارم به همه خوش بگذره...ولی یه چند تا خواهش دارم از همه ی کسایی که این متن رو می خونن...خواهش می کنم اگه زباله ای داشتین اونا رو توی طبیعت اطرافتون رها نکنین ; درسته که شما فقط یه روز در اون مکان هستین ولی مردمی هستن که در اون اطراف زندگی می کنن و دیدن اون زباله ها براشون اصلا خوشایند نیست...
دیگه این که اگه آتیش روشن می کنین حتما قبل از ترک کردن محیط خاموشش کنین تا خدای ناکرده به جای دیگه ای سرایت نکنه...
می دونم اهل این کارا نیستین ولی خواهش می کنم وارد باغ و مزرعه ی کشاورزای زحمت کش نشید...بنده های خدا بعضی وقتا کل درآمد سالشون ممکنه در عرض سیزده به در توسط هم وطنان گردشگرمون به تاراج برده بشه...!! خواهشا مراعاتشون کنین...
در آخر هم بگم که فرهنگ داشتن یا نداشتن فقط به حرف نیست بلکه به عمله...بیاین با رفتار خودمون فرهنگ استفاده ی درست از طبیعت رو به بقیه اطرافیانمون هم نشون بدیم تا همه بتونن یه روز شاد رو سپری کنن...
پنج شنبه رفتیم کوه...
خدا رو شکر به واسطه ی بارون هایی که تو این مدت بارید زمین یه جون تازه گرفته...
دامنه ها سرسبز...یه نسیم خنک...
عالی عالی عالی...
باز بنفشه رسید جانب سوسن دو تا
باز گل لعل پوش می بدراند قبا
باز رسیدند شاد زان سوی عالم چو باد
مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما
سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
وز سر که رخ نمود لاله ی شیرین لقا
سنبله با یاسمن گفت سلام علیک
گفت علیک السلام در چمن آی ای فتا
یافته معروفیی هر طرفی صوفیی
دست زنان چون چنار رقص کنان چون صبا
غنچه چو مستوریان کرده رخ خود نهان
باد کشد چادرش کای سره رو برگشا
یار در این کوی ما آب در این جوی ما
زینت نیلوفری تشنه و زردی چرا
رفت دی روترش کشته شد آن عیش کش
عمر تو بادا دراز ای سمن تیزپا
نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را
سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تو را
گفت قرنفل به بید من ز تو دارم امید
گفت عزبخانه ام خلوت توست الصلا
سیب بگفت ای ترنج از چه تو رنجیده ای
گفت من از چشم بد می نشوم خودنما
فاخته با کو و کو آمد کان یار کو
کردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا
غیر بهار جهان هست بهاری نهان
ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا
یا قمرا طالعا فی الظلمات الدجی
نور مصابیحه یغلب شمس الضحی
چند سخن ماند لیک بی گه و دیرست نیک
هرچه به شب فوت شد آرم فردا قضا
مولانا جلال الدین
بهار
کرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش کبک فرو ریخته مشک به سوراخ گوش
بلبلکان با نشاط، قمریکان با خروش در دهن لاله مشک، در دهن نحل نوش
سوسن کافور بوی، گلبن گوهر فروش
زمی ز اردیبهشت گشته بهشت برین
شاخ سمن بر گلو بسته بود مخنقه شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه بدرقهی رایگان بی طمع و مخرقه
باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه
خرمن در و عقیق بر همه روی زمین
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته زاغ سیه بردو بال غالیه آمیخته
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته وز سم اسب سیاه لوءلوء تر ریخته
در دهن لاله باد، ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه ریخته درثمین
سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار
مرغ نهاد آشیانبر سر شاخ چنار چون سپر خیزران بر سر مرد سوار
گشت نگارین تذرو پنهان در کشتزار
همچو عروس غریق در بن دریای چین
وقت سحرگه کلنگ تعبیهای ساختهست وز لب دریای هند تا خزران تاختهست
میغ سیه بر قفاش تیغ برون آختهست طبل فرو کوفتهست، خشت بینداختهست
ماه نو منخسف در گلوی فاختهست
طوطیکان با نوا قمریکان با انین
گویی بط سپید جامه به صابون زدهست کبک دری ساق پا در قدح خون زدهست
بر گلتر عندلیب گنج فریدون زدهست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زدهست
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زدهست
خیمه ی او سبزگون خرگه او آتشین
از دم طاووس نر ماهی سربر زدهست دستگکی موردتر، گویی برپر زدهست
شانگکی ز آبنوس هدهد بر سرزدهست بر دو بناگوش کبک غالیهی تر زدهست
قمریک طوقدار گویی سر در زدهست
در شبه گون خاتمی حلقه ی او بی نگین
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمدهست کم سخن عندلیب دوش به گوش آمدهست
از شغب خردما لاله به هوش آمدهست زیر به بانگ آمدهست بم به خروش آمدهست
نسترن مشکبوی مشکفروش آمدهست
سیمش در گردنست مشکش در آستین
چون تو بگیری شراب مرغ سماعت کند لاله سلامت کند، ژاله وداعت کند
از سمن و مشک و بید، باغ شراعت کند وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند
شاخ گل مشکبوی زیر ذراعت کند
عنبرهای لطیف گوهرهای گزین
باد عبیر افکند در قدح و جام تو ابر گهر گسترد در قدم و گام تو
یار سمنبر دهد بوسه بر اندام تو مرغ روایت کند شعری بر نام تو
خوبان نعره زنند بر دهن و کام تو
در لبشان سلسبیل در کفشان یاسمین
"منوچهری دامغانی"
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامت های مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ی ساقی چه نام آورد مستان را
درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزند
که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی برآ بربام کان ساقی
زپنهان خانه ی غیبی پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هرچه درباید تمام آورد مستان را
که جان ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
بین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را
زشمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
دیشب مشغول خواندن داستان هایی ازشاهنامه بودم که به ماجرای نوروز رسیدم...در بخش مربوط به جمشید, پادشاه ایران , اینگونه آمده است:
به فر کیانی یکی تخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی زهامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او فرومانده از فره ی بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
ماجرا از این قرار است که جمشید تختی می سازد و به کمک دیوان به پرواز درمی اید و مردم با دیدن سیر شاه سرزمین در آسمان شاد گشتند...
سر سال نو هرمز فرودین براسوده از رنج تن دل زکین
بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرخ از ان روزگار بمانده از ان خسروان یادگار
چنین سال سیصد همی رفت کار ندیدند مرگ اندر ان روزگار
ز رنج و ز بدشان نبود اگهی میان بسته دیوان به سان رهی
به فرمانش مردم نهاده دوگوش زرامش جهان بد پر اواز نوش ...
امروز هم که با دکتر صادق از مشهد برمی گشتیم دیدیم که قبل مشهد برف خیلی خیلی باحالی روی کوهسارها نشسته بود...اون قدر دوست داشتم که توی اون سرما برم از اون کوهسارها بالا و یه چن تا نفس عمیق در دل ابرها و بین قله های سر به فلک کشیده ی پر از برف بفرستم داخل ریه هام...ولی نه مجالش بود و نه امکانش...به هر حال هرچند که دی ماه و بهمن ماه مشهد خیلی حال و هوای زمستونی نداشت ولی این اسفند واقعا یه چیز دیگه بود...خیلی خوش گذشت...دم اسفند گرم...!!
اردوی کویر ما قرار بود جمعه پونزده اسفند برگزار بشه...محل شروع حرکت هم ساختمان جهاد دانشگاهی دانشگاهمون بود...از بچه های پزشکی مهر93 علاوه بر من, امیرحسین حیدری , بهرام کنگی , طه شرفیان , علیرضا حسینی , محمدحسین سرفراز , علی مهری , امیررضا معماری , محمدرضا بزاززاده , کیومرث کاظم پور هم بودن...سرپرست گروه آقای عوض پور بودند و آقای دکتر زرقانی و داداش الیاس بهرامی گل از بچه های مهندسی و دوستاشون هم همراهمون بودن...
صبح سرد و بارانی جمعه همه بچه هایی که قرار بود به اردو بریم در همون مکان معین جمع شدیم و ساعت حدود هشت بود که راه افتادیم سمت نیشابور...بین راه و در خود نیشابور بارون خوبی می اومد و هوا واقعا عالی بود...در مسیر بستنی خوردیم و بچه ها شعر خوندن و با موسیقی و خیلی کارای دیگه راه رو پیمودیم...
رفتیم آرامگاه حکیم عمر خیام و بعد هم پیش به سوی روستای فدیشه در 45 کیلومتری جنوب غرب نیشابور...ساعت حدود دوازده ونیم بود که به آرامگاه امامزاده عبدالله رسیدیم و نماز خوندیم و بعد هم نوشیدن چایی گرم در یک هوای سرد و بارونی و یه جمع صمیمانه...بعد هم ناهار و آمادگی برای کویر نوردی...دیگه بارون بند اومده بود و باد سرد از روی برف های کوهسارهای اطراف وزیدن گرفته بود...مسیر رو گرفتیم و به دریایی از خاک رسیدیم ...چه زیبا...چه زیبا...چه زیبا...یک زیبایی وصف نشدنی در کنار دوستای مهربون...از ساعت دو و نیم تا حدود پنج در کویر و در میان تاق ها گشتیم و گشتیم وگشتیم...
بعد هم همه جمع شدیم و یه آتیش باحال درست کردیم و دورش نشستیم و دوباره سروده ها خوندیم و گل ها گفتیم و شنیدیم...بعدشم سیب زمینی آتیشی نوش جان کردیم و منور ها و ترقه هایی که با خودمون برده بودیم رو استفاده کردیم...ساعتای حدود شش و نیم بود که در تاریکی شب مسیر کویر رو به سمت امام زاده درنوردیدیم و عازم مشهد شدیم...بین مشهد و نیشابور هم برف زیبایی روی زمین نشسته بود...ساعتای حدودا نه بود که رسیدیم مشهد...
زمین...ای مادر هستی...دوستت دارم...
زمین مهربان ...از این که تو را به آغوش فراموشی سپرده ام عذر می خواهم...
چند روزی بیش نمانده که نوروز فرا رسد...و هر نوروزی هم شادباشی دارد...بیایید در قبال شادباش زمین که همان سرسبزی و سر زندگی اش است که به ما عرضه می دارد ما نیز شادباش و عیدانه ای به او بدهیم و چه هدیه ای زیباتر از یک درخت...
درخت را دوست دارم ...چه اینکه فرشته ای است زیبا که باعث آرامش همه ما فرزندان زمین می شود که او نیز فرزند خاک است و ما نیز ...و از این جهت شاید برادری و یا خواهری مهربان باشد برایمان...پس بیایید هدیه ای به زمین بدهیم که هم مایه ی شادی او باشد و هم سبب آرامش خودمان...
هدیه ی تان پر از شادی و امید...
اسفند است و زیبایی هایش...زیبایی هایی که با تمام وجودش به ما عطا می کند و مهربانانه برایمان به ارمغان می آورد...وحال بزرگ ترین مهرانه ی اسفند فرا رسیده است...سپندارمذگان...روز مهرورزی...مهرورزی به آنانی که دوستشان داریم...به آنانی که مایه شادی و سرورمان هستند...وبه کسانی که برایمان آرامش به ارمغان می آورند...
در این روزهای سرد زمستانی و در این ماه زیبای اسفند برایتان از خداوندگار مهربان سپندارمذگانی شاد و فراموش نشدنی طلب می کنم...بیایید قدر اطرافیانمان را بدانیم...قبل از آنکه برای مهربانی ها دیر شود...
"باران باش تا به تو عادت نکنند ، هر وقت بیایی دوستت داشته باشند..."
فکر می کنم این روزها بهتر بتوان معنی جمله ی بالا را فهمید...این روزهایی که همه در انتظار بارانیم...در انتظار بارانی که کم کمک چهره اش بیشتر از پیش پنهان می شود...و ما می مانیم و یک دنیای خشک و خالی از سرزندگی...فکر میکنم این روزها همه بدونیم که احتمال مواجهه با یک فاجعه طبیعی پیش روی همه ی ماست:
"کمبود آب"
خداروشکر این چند روزه مشهد و دور و بر داره بارون خوبی میادولی این دلیل نمیشه که ما مصرف صحیح آب رو فراموش کنیم پس بیاین از همین الان یه تجدیدنظر تو مصرف آب داشته باشیم تا بتونیم در آینده هم از این نعمت خدادادی با آرامش و آسایش استفاده کنیم...
"اسفند...ماه آرامش..."
بهمن هم تمام شد...
دفتر اسفند را باز کن
برگ اولش را
با کاغذی از جنس دلت جلد کن
صفحه به صفحه اش را
با امید خط کشی کن
صاف و یکدست...
اینبار بهتر ورق بزن
با احتیاط بیشتری نگهش دار
شروع به نوشتن کن
اینبار کمی خوش خط تر بنویس...
خط اول
به نام خدا
سلام اسفند...
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است...
ادامه مطلب ...امروز هوا سرد شده بود برخلاف چند روز قبل...یه مقدار هم بارون اومد ...
رفتیم نظام آباد...چند تا از درخت ها به خاطر گرمای چند روز قبل شکوفه کرده بودن...مثل اینکه هنوز نمیدونستن تا بهار سی و چند روز دیگه مونده...
گل هایی که همیشه با فرارسیدن بهار می روییدن الان سر و کله شون توی دشتا و مزرعه ها پیدا شده...
به هر حال هر چی که هست خدا به خیر کنه چون اگه یه سرمای بدجور از راه برسه همه چی سرما میکنه و میشه هیچی به هیچی ...