ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
"باران باش تا به تو عادت نکنند ، هر وقت بیایی دوستت داشته باشند..."
فکر می کنم این روزها بهتر بتوان معنی جمله ی بالا را فهمید...این روزهایی که همه در انتظار بارانیم...در انتظار بارانی که کم کمک چهره اش بیشتر از پیش پنهان می شود...و ما می مانیم و یک دنیای خشک و خالی از سرزندگی...فکر میکنم این روزها همه بدونیم که احتمال مواجهه با یک فاجعه طبیعی پیش روی همه ی ماست:
"کمبود آب"
خداروشکر این چند روزه مشهد و دور و بر داره بارون خوبی میادولی این دلیل نمیشه که ما مصرف صحیح آب رو فراموش کنیم پس بیاین از همین الان یه تجدیدنظر تو مصرف آب داشته باشیم تا بتونیم در آینده هم از این نعمت خدادادی با آرامش و آسایش استفاده کنیم...
امروز هوا سرد شده بود برخلاف چند روز قبل...یه مقدار هم بارون اومد ...
رفتیم نظام آباد...چند تا از درخت ها به خاطر گرمای چند روز قبل شکوفه کرده بودن...مثل اینکه هنوز نمیدونستن تا بهار سی و چند روز دیگه مونده...
گل هایی که همیشه با فرارسیدن بهار می روییدن الان سر و کله شون توی دشتا و مزرعه ها پیدا شده...
به هر حال هر چی که هست خدا به خیر کنه چون اگه یه سرمای بدجور از راه برسه همه چی سرما میکنه و میشه هیچی به هیچی ...
خداروشکر که این ترم گذشت با تموم سختی ها و خوشی هاش ...
انگار همین دیروز بود...روزهای خوش درس خوندن واسه کنکور ...روزهایی که با امید و آرزو می گذشت...درس خوندن همراه با توکل به اون بالایی و البته یه مقدار نگرانی...
درس خوندن با بچه ها...آزمون ...تراز...استرس...موسیقی ...خدای من گذشت اون روزها...
...وبعدشم کنکور...اعلام نتایج...خوشحالی بعدش...همه و همه گذشت تا رسیدیم به اینجا که یکی از رفیقای همیشگی مون یه گوشه ی این خاک باشه و دیگری یه جای دیگه ...
امیدوارم یه روزی برسه که همه مون دوباره مثل گذشته با شادی و خنده دور هم جمع بشیم و بگیم و بخندیم...