نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

کتاب خوندن!

"خاطرات یک الاغ" از "سوفی سگور" تموم شد!!


دیروز هم "جای خالی سلوچ" از "محمود دولت آبادی" رو شروع کردم...چون تقریبا هم ولایتی خودمونه بیشتر متنش به گویش عامیانه ما هم نزدیکه  و این خودش برام خیلی جالب بود!


بهتون پیشتهاد میدم بخونیدش!

کتاب!!

دو روز پیش رفتم کتابخونه عمومی...آقای زارعی کفت شما که آشنایی بیشتری با کتابای کمک درسی داری یه نگاه بنداز به کتابا اونایی که خوندنشون فایده نداره رو جدا کن تا بچه ها وقتشون تلف نشه ...!


آقا ما هم دست به کار شدیم شاید نصف کتابا رو از تو قفسه ها کشیدم بیرون گذاشتم ببرنشون  انباری!!...کتابای قدیمی یا اونایی که بدرد نمی خوردن !!


اکثر کتابای کانون و گلواژه و علوی و...رو ریختم بیرون از قفسه ها...درسته خودم دو سال کانون بودم اما با 80 درصد کتاباش مخالفم ...


یکی از بچه ها اومد کمک کرد بهش گفتم بعضی از این کتابا تنها خاصیتشون این بوده که یه چند تا درخت بی زبون رو بخاطرشون قطع کردن...فقط همین!!

مواظب باشین!!

آقا دیشب دعوت بودیم خلیل آباد به همراه بیشتر خاندانمون!!

موقع برگشت این پسرعمه ی ما با 150تا سرعت مثل جت از کنارمون سبقت گرفت  اونم ساعت یازده ونیم شب و تو جاه ی دوطرفه ی خطرناک بردسکن خلیل آباد!!

رفتیم و رفتیم و رسیدیم به فلکه ی اول بردسکن که دیدیم یه ماشین سفیدی نصفش رفته تو فلکه نصفش بیرونه!!بابا گفت فلانیه گفتیم  نه بابا!!بعد دیدیم بعععله...پسرعمه ی گل و گلاب ما زده به فلکه ...حالا خداروشکر هیچ کدوم از پن نفرشون کاری نشده بودن...


غرض از این نوشته داداشا و آبجیای خوبم اینه که بگم  اگه مسافرتی جایی می رین مراقب باشین که واقعا خطرناکه ...ِهیچ وقت به خودتون صددرصد اطمینان نداشته باشین تو رانندگی..!!

معلم



من ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من بیاموزد نه اندیشه ها را. «استاد مطهری»


روز معلم رو به تمام معلمان عزیز مخصوصا پدر و مادر عزیزم و معلمان خوبم تبریک می گویم...

حضرت امیرالمؤمنین


میلاد با سعادت حضرت امیر المؤمنین و روز پدر مبارک باد

"کنگ"

چشمه ی سلسبیل از سنگ است                           معدن آن به قریه ی کنگ است


ساعت هشت از دانشگاه به مقصد روستای کنگ به راه افتادیم و حدود ساعتای نه بود که به مسجد روستا رسیدیم...کنگ تقریبا در چهل کیلومتری مشهد و در مسیر طرقبه قرار داره...بعد از صرف صبحانه راه افتادیم به سمت دار و درخت های دل انگیز اطراف...در امتداد رودخانه ی خروشان راه خودمون رو ادامه میدادیم تا اینکه به محلی رسیدیم که یه فضای بازتر بود نسبت به بقیه مسیر و برای استقرار تدارک دیده شده بود...بعد از یه استراحت کوتاه مسیرمون رو از سر گرفتیم البته این بار افراد کمتری ادامه مسیر دادن...حدود یک ساعت قدم زدیم و قدیم زدیم و از فضاهای دل انگیز اطراف لذت بردیم و سپس عزم بازگشت کردیم...دو تا تخته سنگ مناسب پیدا کردیم و با صادق پاهامون رو به آب ها سپردیم...یک آب سرد و خنکی داشت که نگو...!! پاهامون داشت بی حس می شد از سرما...!! بعد هم وضو گرفتیم و رفتیم پیش بچه ها که مشغول خوندن نماز جماعت بودن...یه مقدار با بچه ها والیبال بازی کردیم و ناهار جوجه کباب خوردیم و استراحت کردیم...موقع برگشتن با صادقمون به کله مون زد که از کوه بالا بریم و قاقرو جمع کنیم که همین کار رو هم کردیم...!! وقتی به خود روستا رسیدیم گفتیم یه سری هم به داخل روستا بزنیم و با صادق رفتیم به کوچه پس کوچه های کنگ که به خاطر پلکانی و ماسوله ای بودن خانه ها پر از پله بود...یه چرخی که داخل روستا زدیم برگشتیم پیش بچه ها و آماده ی بازگشت به مشهد شدیم...اردوی جالبی بود...جای همه تون خالی...ولی یه مساله ای که متاسفانه خیلی وقتا دیده میشه اینه که بعضی از مردم حتی تو طبیعت هم دست از قلیون برنمیدارن و شاید به طبیعت میان که فقط قلیون بکشن...!!همون چیزی که امروز مکرر دیدیم و اصلا هم مناسب نیست...

امیدوارم یه روز واسه شما هم میسر بشه که بتونین یه سری به روستای کنگ بزنین...









استاد

یک مشت کتاب و دفتر و دیگر هیچ

                                                     آموخته ای مختصر و دیگر هیچ

_یک مشت کتاب و دفتر و...دیگر چه؟

                                                     _یک مشت کتاب دیگر و دیگر هیچ



                                      امید مهدی نژاد

"سیزده به در"


فردا سیزده به در هست و روز طبیعت...ایشالا همه مون هم میریم بیرون و امیدوارم به همه خوش بگذره...ولی یه چند تا خواهش دارم از همه ی کسایی که این متن رو می خونن...خواهش می کنم اگه زباله ای داشتین اونا رو توی طبیعت اطرافتون رها نکنین ; درسته که شما فقط یه روز در اون مکان هستین ولی مردمی هستن که در اون اطراف زندگی می کنن و دیدن اون زباله ها براشون اصلا خوشایند نیست...

دیگه این که اگه آتیش روشن می کنین حتما قبل از ترک کردن محیط خاموشش کنین تا خدای ناکرده به جای دیگه ای سرایت نکنه...

می دونم اهل این کارا نیستین ولی خواهش می کنم وارد باغ و مزرعه ی کشاورزای زحمت کش نشید...بنده های خدا بعضی وقتا کل درآمد سالشون ممکنه در عرض سیزده به در توسط هم وطنان گردشگرمون به تاراج برده بشه...!! خواهشا مراعاتشون کنین...

در آخر هم بگم که فرهنگ داشتن یا نداشتن فقط به حرف نیست بلکه به عمله...بیاین با رفتار خودمون فرهنگ استفاده ی درست از طبیعت رو به بقیه اطرافیانمون هم نشون بدیم تا همه بتونن یه روز شاد رو سپری کنن...



''کهسار"

پنج شنبه رفتیم کوه...

خدا رو شکر به واسطه ی بارون هایی که تو این مدت بارید زمین یه جون تازه گرفته...

دامنه ها سرسبز...یه نسیم خنک...

عالی عالی عالی...








نوروز در شاهنامه...


     دیشب مشغول خواندن داستان هایی ازشاهنامه بودم که به ماجرای نوروز رسیدم...در بخش مربوط به جمشید, پادشاه ایران , اینگونه آمده است:


                 به فر کیانی یکی تخت ساخت                                       چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

                 که چون خواستی دیو برداشتی                                     زهامون به گردون برافراشتی

                 چو خورشید تابان میان هوا                                           نشسته بر او شاه فرمانروا

                 جهان انجمن شد بر تخت او                                           فرومانده از فره ی بخت او

                 به جمشید بر گوهر افشاندند                                         مر آن روز را روز نو خواندند


     ماجرا از این قرار است که جمشید تختی می سازد و به کمک دیوان به پرواز درمی اید و مردم با دیدن سیر شاه سرزمین در آسمان شاد گشتند...


                   سر سال نو هرمز فرودین                                         براسوده از رنج تن دل زکین

                   بزرگان به شادی بیاراستند                                        می و جام و رامشگران خواستند

                   چنین روز فرخ از ان روزگار                                   بمانده از ان خسروان یادگار

                   چنین سال سیصد همی رفت کار                                 ندیدند مرگ اندر ان روزگار

                   ز رنج و ز بدشان نبود اگهی                                      میان بسته دیوان به سان رهی

                   به فرمانش مردم نهاده دوگوش                                    زرامش جهان بد پر اواز نوش ...




نوروزتان پیشاپیش مبارک...

"برف"

زمستان مهربان اندک اندک از شهر رخت می کشید که گویی دوباره هوای برگشتن به سرش زد,مشهدی که امسال اصلا روی نشستن برف بر شاخسار های درختان را بر خود ندیده بود بالاخره روی سرد زمستان را به خود دید و چه سرمایی...شب سه شنبه بود که حدود ساعت یک به بیرون نگاهی انداختم و متوجه اندک برفی شدم که روی چمن های اطراف نشسته بود با خودم گفتم این هم از همان برف هاییست که هیچ بخاری ازشان بلند نمی شود!!...اما برفی بود که اتفاقا خیلی هم جالب شد...!!

صبح که بیدار شدم دیدم که انگار زمستان دامن سفید و مخملین خودش را بر فرش زمین پهن کرده...واقعاد عالی بود...عصر بعد از کلاس با دکتر علیرضا رفتیم برف بازی و حسابی یخ کردیم...خیلی حال داد...بعدشم رفتیم کافه تریا و یه چایی داغ نوش جان کردیم و گرم شدیم و بعدش تا خوابگاه پیاده روی کردیم...هوا عالی بود...

امروز هم که با دکتر صادق از مشهد برمی گشتیم دیدیم که قبل مشهد برف خیلی خیلی باحالی روی کوهسارها نشسته بود...اون قدر دوست داشتم که توی اون سرما برم از اون کوهسارها بالا و یه چن تا نفس عمیق در دل ابرها و بین قله های سر به فلک کشیده ی پر از برف بفرستم داخل ریه هام...ولی نه مجالش بود و نه امکانش...به هر حال هرچند که دی ماه و بهمن ماه مشهد خیلی حال و هوای زمستونی نداشت ولی این اسفند واقعا یه چیز دیگه بود...خیلی خوش گذشت...دم اسفند گرم...!!



  



          



"دریای خاک"

    اردوی کویر ما قرار بود جمعه پونزده اسفند برگزار بشه...محل شروع حرکت هم ساختمان جهاد دانشگاهی دانشگاهمون بود...از بچه های پزشکی مهر93 علاوه بر من, امیرحسین حیدری , بهرام کنگی , طه شرفیان , علیرضا حسینی , محمدحسین سرفراز , علی مهری , امیررضا معماری , محمدرضا بزاززاده , کیومرث کاظم پور هم بودن...سرپرست گروه آقای عوض پور بودند و آقای دکتر زرقانی و داداش الیاس بهرامی گل از بچه های مهندسی و دوستاشون هم همراهمون بودن...

    صبح سرد و بارانی جمعه همه بچه هایی که قرار بود به اردو بریم در همون مکان معین جمع شدیم و ساعت حدود هشت بود که راه افتادیم سمت نیشابور...بین راه و در خود نیشابور بارون خوبی می اومد و هوا واقعا عالی بود...در مسیر بستنی خوردیم و بچه ها شعر خوندن و با موسیقی و خیلی کارای دیگه راه رو پیمودیم...

    رفتیم آرامگاه حکیم عمر خیام و بعد هم پیش به سوی روستای فدیشه در 45 کیلومتری جنوب غرب نیشابور...ساعت حدود دوازده ونیم بود که به آرامگاه امامزاده عبدالله رسیدیم و نماز خوندیم و بعد هم نوشیدن چایی گرم در یک هوای سرد و بارونی و یه جمع صمیمانه...بعد هم ناهار و آمادگی برای کویر نوردی...دیگه بارون بند اومده بود و باد سرد از روی برف های کوهسارهای اطراف وزیدن گرفته بود...مسیر رو گرفتیم و به دریایی از خاک رسیدیم ...چه زیبا...چه زیبا...چه زیبا...یک زیبایی وصف نشدنی در کنار دوستای مهربون...از ساعت دو و نیم تا حدود پنج در کویر و در میان تاق ها گشتیم و گشتیم وگشتیم...

    بعد هم همه جمع شدیم و یه آتیش باحال درست کردیم و دورش نشستیم و دوباره سروده ها خوندیم و گل ها گفتیم و شنیدیم...بعدشم سیب زمینی آتیشی نوش جان کردیم و منور ها و ترقه هایی که با خودمون برده بودیم رو استفاده کردیم...ساعتای حدود شش و نیم بود که در تاریکی شب مسیر کویر رو به سمت امام زاده درنوردیدیم و عازم مشهد شدیم...بین مشهد و نیشابور هم برف زیبایی روی زمین نشسته بود...ساعتای حدودا نه بود که رسیدیم مشهد...


   




 


    


 

  

   


 

        

 

 

درخت...فرشته ای زیبا..


زمین...ای مادر هستی...دوستت دارم...

زمین مهربان ...از این که تو را به آغوش فراموشی سپرده ام عذر می خواهم...

چند روزی بیش نمانده که نوروز فرا رسد...و هر نوروزی هم شادباشی دارد...بیایید در قبال شادباش زمین که همان سرسبزی و سر زندگی اش است که به ما عرضه می دارد ما نیز شادباش و عیدانه ای به او بدهیم و چه هدیه ای زیباتر از یک درخت...

درخت را دوست دارم ...چه اینکه فرشته ای است زیبا که باعث آرامش همه ما فرزندان زمین می شود که او نیز فرزند خاک است و ما نیز ...و از این جهت شاید برادری و یا خواهری مهربان باشد برایمان...پس بیایید هدیه ای به زمین بدهیم که هم مایه ی شادی او باشد و هم سبب آرامش خودمان...


هدیه ی تان پر از شادی و امید...


سپندارمذگان...

     اسفند است و زیبایی هایش...زیبایی هایی که با تمام وجودش به ما عطا می کند و مهربانانه برایمان به ارمغان می آورد...وحال بزرگ ترین مهرانه ی اسفند فرا رسیده است...سپندارمذگان...روز مهرورزی...مهرورزی به آنانی که دوستشان داریم...به آنانی که مایه شادی و سرورمان هستند...وبه کسانی که برایمان آرامش به ارمغان می آورند...

     در این روزهای سرد زمستانی و در این ماه زیبای اسفند برایتان از خداوندگار مهربان سپندارمذگانی شاد و فراموش نشدنی طلب می کنم...بیایید قدر اطرافیانمان را بدانیم...قبل از آنکه برای مهربانی ها دیر شود...