نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

خوبم...!!

خوبم


مثل مزرعه ای که محصولش را ملخ خورده


و دیگر نگران داس ها نیست...




"فریبا عرب نیا"

تنها

تنهاتر از آنم

که واقعیت داشته باشم

به خیابان می روم

و ساعت ها در خودم قدم می زنم

از تو

تنها خاطره ای مانده است

که امشب

چون اسبی زینش می کنم

بر آن می تازم

از استخوان هایم بیرون می زنم

اسبی

که رد سم هایش بر دشت

سطری ست

که در دوردست شعر می شود...



گروس عبدالملکیان

علی(ع)



شب قدر سه متحجر حافظ قرآن (مثلهم کمثل الحمار یحمل اسفارا) برای کسب ثواب بیشتر تصمیم به ترور علی و معاویه و عمروعاص می گیرند...برای ثواب...برای بهشت...برای پیاده کردن حکومت الله...ثواب خیر بردن بیشتر...

اما "مکرو و مکرالله والله خیر الماکرین" البته که مکر خدا بزرگتر است...هر سه برای تصمیمی که دارند تیغ بر می کشند اما قرار نیست نام معاویه و عمروعاص با شب قدر گره بخورد...قرار نیست مردم تا ابد بگویند معاویه و عمروعاص شهید محرابند...قرار نیست مکر آنان بهم هدف بنشیند...

این است که مکر خدا به هدف می نشیند...عمروعاص بهم واسطه ی بیماری در نماز حاضر نمی شود و معاویه هم به مدد نگهبانانش زخمی سطحی بر می دارد و زنده می ماند...


اما علی...

علی را برسجاده می زنند تا مردم نادان شام بپرسند مگر علی هم نماز میخواند!؟

علی بایست در شب قدر رستگار شودتا هر سال دشمنانش هم ناگزیر به ذکر یادش باشند...

علی باید در شب قدر شهید شود تا نامش هم ردیف قرآن گردد...


این معجزه ی خداست...هنگامی که بناست عزیزانش را نامدار کند هیچ نیرویی توانایی پایین کشیدن نام بنده ی برگزیده اش را نخواهد داشت...و اینجاست که شب قدر مقدر می شود...



دکتر محمد نوبخت

بچه

بچه وقتی خاطره پیدا کرد و توانست گذشته را به یاد بیاورد دیگر بچه نیست...

هر چند این گذشته فقط چند ساعت پیش باشد!


سووشون ,سیمین دانشور

فرانسوا موریاک



فرانسوا موریاک ( François Mauriac) روزنامه نگار، نویسنده و شاعر فرانسوی و برنده جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۵۲ یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم اروپا محسوب شده‌است. او در روز یکم سپتامبر سال ۱۹۷۰ در ۸۵ سالگی درگذشت.

فرانسوا موریاک در سال ۱۸۸۵ در بوردو از بنادر بزرگ فرانسه متولد شد، در ۱۹۳۳ به عضویت فرهنگستان کشورش در آمد، سال ۱۹۵۲ جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد و سرانجام بعد از نزدیک به هفتاد سال نویسندگی، در اول سپتامبر سال ۱۹۷۰ در شهر پاریس از دنیا رفت. با تمام تلاشهای او در این عرصه این جمله تمسخرآمیز و نیشدار ژان کوکتو (Jean Cocteau) شاعر، نقاش، فیلمساز، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر فرانسوی درباره او تأمل برانگیز است که گفته بود: موریاک بیچاره! اگر بمیرد می‌توان درباره‌اش گفت همه چیز را داشته‌است، مگر همه چیز را!

ساحل

برای من خواندن این که شن های ساحل نرم است بس نیست

می خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند...

به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد بیهوده است...


مایده های زمینی,آندره ژید

نگاه

نگاهت

چه رنج عظیمی ست

وقتی به یادم می آورد

که چه چیزهای فراوانی را

هنوز به تو نگفته ام...



آنتوان دوسنت اگزوپری

شب های قدر



التماس دعا در این چنین شب های زیبایی

"خدا"

مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست


روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست


نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست


سر آن سفره ی خالی که پر از اشک یتیم است...خدا هست


پشت دیوار گلی پیرزنی گفت : خدا هست


آن جوان با همه ی خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت: خدا هست


کودکی رفت کنار تخته...

گوشه ی تیره ی این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد خدا هست


مادری گفت دلم می لرزد!کودکانم چه بپوشند؟!

چه بگویم که بدانند نداری درد است!


پدر از شرم سرش پایین بود...زیر لب زمزمه می کرد:خدا هست...


روز دوم

از میان روز ها از روز دوم بدم می آید...

روز دوم بی رحم ترین روز است

با هیچ کس شوخی ندارد

در روز دوم همه چیز منطقی ست

حقایق آشکار است

و به هیچ وجه نمی توان سر خود شیره مالید...


مثلا روز اول مهر همیشه روز روز خوبی بود

آغاز مدرسه بود

و خوشحال بودیم

اما امان از روز دوم

تازه می فهمیدیم تابستان تازه تمام شده است...


یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر

روز اول خستگی در می کنیم

حمام می رویم

اما روز دوم

تازه می فهمیم که سفر تمام شده است...

طبیعت

بگو بخند با دوستان تمام شده است...


هرگاه مادربزرگ نزد ما می آمد

 و یک هفته می ماند

وقتی بر می گشتناراحت می شدیم

اما روز دوم تازهم می فهمیدیم

که "مادربزرگ رفت"یعنی چه؟


یا وقتی کسی از دنیا می رود

روز اویل خدابیامرز است

و روز دوم عزیز از دست رفته!


و اما جدایی

روز اول شوکه ایم

و شاید حتی خوشحال باشیم

که زندگی جدیدی در راه است...

تیریپ مجردی و عشق و حال ور می داریم

اما دریغ از روز دوم


تازه می فهمیم کسی رفته

تازه می فهمیم حالمان خوب نیست

تازه می فهمیم تنهایی بد است...


باید روز دوم را خوابید

باید روز دوم را خورد

باید روز دوم را مرد...



"کیومرث مرزبان"

آلبرتو موراویا



آلبرتو موراویا ( Alberto Moravia) (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) (زاده ۲۸ نوامبر ۱۹۰۷ - درگذشته ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۰) یکی از رمان‌نویسان برجسته ایتالیا در سدهٔ بیستم بود.

موضوعات آثار او جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی بود. معروف‌ترین اثر او رمان ضدفاشیستی دنباله‌رو است.

او در سال ۱۹۴۱ با الزا مورانته (رمان نویس که رمان مشهور تاریخ از اوست) ازدواج کرد که در سال ۱۹۶۲ از هم جدا شدند.
آثار:
بی تفاوت ها
دنباله رو
سرکشی
زن رومی
داستان های رومی
تحقیر
دو زن
دلتنگی
عشقو زناشویی لیدا
اروتیسم در ادبیات
یک چیز فقط یک چیز است
دستفروش