نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

ای کاش...

ای کاش

یکی بیاید

که وقت رفتن نرود!



سید علی صالحی

تلفن...

وقتی  تلفن زنگ می زند

یعنی از یاد نرفته ای

حتی اگر به اشتباه شماره ات را گرفته باشند

ببین دوست من!

در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که شماره شان حتی به اشتباه هم گرفته نمی شود...



رسول یونان

سالها رفت...

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران

خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟

صدفی در دریاست؟

نوری از روزنه ی فرداست؟'

یا خدایی است که از روز ازل پنهانست؟

بارها آمد و رفت

بارها انسان شد

و بشر هیچ ندانست که بود

خود او هم به یقین آگه نیست

چون نمی داندکیست

چون ندانست کجاست

چون ندارد خبر از خود که خداست...



قیصر امین پور

خنده

به افتادن من در خیابان شهر خندیدی

و من

همه ی حواسم به مردم شهر بود

که عاشق خنده ات نشوند...



سپیده کرمی

مرگان

مرگان در میان خوشه چینان بود.لب خویر نشسته بود  و پی رند زدن سلوچ را نگاه می کرد.دروگر بنامی بود سلوچ.قد و بری نداشت ...رشید نبود...اما پاکیزه کار و سخت بود.

ریزنقش و چابک سلوچ روی پاها  نشسته می چرخید و زمین را از بوته های بلند و خمیده ی گندم صاف می کرد. دروگر پاکیزه کار ,سلوچ ,خوش  داشت کمی بی هوا درو کند تا بیش از آنچه باید خوشه بر زمین بریزد.بر این کار او سالار دشت هم خرده نمی گرفت  چرا که می دانست سلوچ خوشه ها را برای مرگان بر زمین می ریزد.این دیگر یک جور رسم شده بود.شده بود یک جور قرار پنهانی بین دروگر و سالار و خوشه چین.دروگر جوانی اگر خواهای دختری بود این را حق خود می دانست بوته های خشک گندم را با کاربرد خبره وار منگال چنان بتکاند تا خوشه های خشکیده و سست بر زمین بریزد....



جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی

جای خالی سلوچ ...

                                                                                                                                 


"جای خالی سلوچ" هم به پایان رسید...!!


یه تکه هایی  از متنش رو براتون میذارم...توصیه می کنم حتما حتما بخونید...

سخن ناتمام

یکی را از حکما شنیدم که می گفت:هرگز کسی به جهل خویش اقار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن را آغاز کند!


سخن را سر است ای خردمند و بن                      میاور سخن در میان سخن

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش                           نگوید سخن تا نبیند خموش


گلستان سعدی

سخن

هندویی نفط اندازی همی آموخت.حکیمی گفت :تو را که خانه نیین است بازی نه این است!


تا ندانی سخن عین ثواب است مگوی

                                                     و آنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی



  گلستان سعدی

کتاب خوندن!

"خاطرات یک الاغ" از "سوفی سگور" تموم شد!!


دیروز هم "جای خالی سلوچ" از "محمود دولت آبادی" رو شروع کردم...چون تقریبا هم ولایتی خودمونه بیشتر متنش به گویش عامیانه ما هم نزدیکه  و این خودش برام خیلی جالب بود!


بهتون پیشتهاد میدم بخونیدش!

کتاب!!

دو روز پیش رفتم کتابخونه عمومی...آقای زارعی کفت شما که آشنایی بیشتری با کتابای کمک درسی داری یه نگاه بنداز به کتابا اونایی که خوندنشون فایده نداره رو جدا کن تا بچه ها وقتشون تلف نشه ...!


آقا ما هم دست به کار شدیم شاید نصف کتابا رو از تو قفسه ها کشیدم بیرون گذاشتم ببرنشون  انباری!!...کتابای قدیمی یا اونایی که بدرد نمی خوردن !!


اکثر کتابای کانون و گلواژه و علوی و...رو ریختم بیرون از قفسه ها...درسته خودم دو سال کانون بودم اما با 80 درصد کتاباش مخالفم ...


یکی از بچه ها اومد کمک کرد بهش گفتم بعضی از این کتابا تنها خاصیتشون این بوده که یه چند تا درخت بی زبون رو بخاطرشون قطع کردن...فقط همین!!

مواظب باشین!!

آقا دیشب دعوت بودیم خلیل آباد به همراه بیشتر خاندانمون!!

موقع برگشت این پسرعمه ی ما با 150تا سرعت مثل جت از کنارمون سبقت گرفت  اونم ساعت یازده ونیم شب و تو جاه ی دوطرفه ی خطرناک بردسکن خلیل آباد!!

رفتیم و رفتیم و رسیدیم به فلکه ی اول بردسکن که دیدیم یه ماشین سفیدی نصفش رفته تو فلکه نصفش بیرونه!!بابا گفت فلانیه گفتیم  نه بابا!!بعد دیدیم بعععله...پسرعمه ی گل و گلاب ما زده به فلکه ...حالا خداروشکر هیچ کدوم از پن نفرشون کاری نشده بودن...


غرض از این نوشته داداشا و آبجیای خوبم اینه که بگم  اگه مسافرتی جایی می رین مراقب باشین که واقعا خطرناکه ...ِهیچ وقت به خودتون صددرصد اطمینان نداشته باشین تو رانندگی..!!

عشق

آدم بدون عشق نمی تواند زندگانی کند!

این را من می دانم

این را نه  از کسی شنیده ام و نه در جایی دیده ام تا به یادم مانده باشد

این را از وجود خودم با وجود خودم از عمری که تباه کرده ام فهمیده ام

نه!

آدم بدون عشق نمی تواند زندگانی کند...



کلیدر/محمود دولت آبادی

لطفا با من گریه کن...

چیزهایی هستند که می توانند مرا له کنند

مثل صورت های بی روح

مثل پاکت ها

مثل کلوچه ها

مثل زن های اجیر شده

مثل کشورهایی که ادعای عدالت  می کنند

مثل آخرین بوسه و  اولین بوسه

مثل دست هایی که زمانی عاشق تو بودند

و تو این ها را می دانی

لطفا با من گریه کن...



"چارلز بوکوفسکی"

بندبازی!!

وقتی که چشم بسته

روی طنابی که یک سرش در دست تو بود

بند بازی می کردم...

دریافتم که همیشه در عشق

مساله اعتماد بوده است

میان چشم های بسته ی من و

دستان لرزان تو!



میلاد تهرانی