نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

فاصله

به نظرم رعایت حد و حدود و فاصله ی هرچیزی خیلی مهمه...و این رو به نظرم خیلی دیر میفهمیم...ولی از هر موقع که بفهمیم خوبه و میتونه کمک مون کنه...چند روز قبل رضا توی هواخواه یه جمله ای از کریستین بوبن نوشت که هرچیزی بخوام بگم رو در خودش داره...


ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتاده ایم. فکر می کنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد. زیاد نزدیک به هم، می سوزیم. زیاد دور از هم، یخ می زنیم. باید یاد بگیریم جای درست و دقیق را پیدا کنیم و همان جا بمانیم. این یادگیری هم مانند بقیه چیزهایی که واقعا یاد می گیریم فقط با تجربه ای دردناک میسر است. باید قیمتش را بپردازیم تا بفهمیم. رنج را دوست ندارم. هرگز دوست نخواهم داشت. اما باید قبول کنم آموزگار خوبی ست. ما عمرمان را با نابود کردن کسانی که به آن ها نزدیک می شویم سپری می کنیم و به نوبه ی خود نابود می شویم. رستگاری در این است که اگرچه نابود، اما زنده باشیم...


کریستین بوبن



پاییز


آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگرِ غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است

                          ای کاش عشق را
                          زبان سخن بود

هزار کاکُلیِ شاد
                      در چشمانِ توست
هزار قناریِ خاموش
در گلوی من

                       عشق را
                       ای کاش زبانِ سخن بود

ـ□

آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
دلِ اندُهگینِ شبی‌ست
که مهتاب‌اش را می‌جوید

                           ای کاش عشق را
                           زبانِ سخن بود

هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من

                      عشق را
                      ای کاش زبانِ سخن بود


#احمد_شاملو
سی‌ویکم تیرِ ۱۳۵۸ | از دفتر ترانه‌های کوچک غربت


این دفعه که رفتم خونه ، از مامان شیش هفت تایی قلمه گل یخ گرفتم و آوردم ...کاشمتشون پای گلای یخی که تابستون کاشته بودم...شد این گلدون توی تصویر! گل قاشقی هم دیگه جون گرفته و کم کم داره بزرگ میشه...گل حُسن یوسف هم از وقتی اومدم اتاق بوستان ، کم کمک شروع کرده به رنگ و رو گرفتن...رگه های ارغوانی و قرمزش داره دلبری میکنه!


می‌گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند
می‌گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند .
می‌گویند درد آدم را پیر می‌کند ...
آدم‌ها خیلی چیزها می‌گویند ،‌
و من،‌ امروز
کرگدن دل‌نازکی هستم که پیر شده است !


مهدی صادقی


اگه مجبورم میکردن که یه روز ، انتخاب کنم که چه حیوونی باشم (شاید مثلا اصلا یه درصد تناسخ و این حرفا!!)  آرزو می کردم یا کرگدن باشم ، یا پاندا...مگه میشه این کرگدنا رو دید و عاشق شون نشد!؟!؟ شاید اگه میشد ، یه کرگدن به عنوان حیوون خونگی میگرفتم و بزرگ می کردم ولی حیف که نمیشه...!!


کتاب «ن والقلم» از جلال آل احمد رو خوندم...نثر جلال رو خیلی می پسندم و روونی و ساده نویسیش به دلم میشینه...این کتاب هم مثل بقیه ی کتابایی که ازش خونده بودم به دلم نشست...

شاید «گل آفتابگردان»‌از ویلیام کندی رو شروع کنم ...


احساس می کنم یه گلودرد مسخره داره شروع میشه...پاییز هنوز نیومده داره منو قشنگ سلاخی می کنه!

در می‌زنند 

چه کسی می‌تواند باشد؟

غبار تنهایی‌ام را زیر فرش پنهان می‌کنم

لبخند را به چهره‌ام اضافه کرده

در را باز می‌کنم...


مرام المصری

آلبوم جدید محسن چاوشی

خب ، امروز هم که آلبوم جدید محسن چاوشی منتشر شد...از بیمارستان که برگشتم سایتا رو بررسی کردم که ببینم چطوریه واسه خریدش! اول دیدم زدم ۷$  !!! گفتم هفت دلااار! بعد گفتم میشه این که حداقل۷۰ تومن!! بعد گفتم بخوابم شاید فرجی شد!! 

عصر که بیدار شدم ، تلگرام رو چک کردم و دیدم رضا پیام داده ، درباره آلبوم صحبت کردیم بعد گفت که خریده این آلبومو...گفتم چند تومن ؟ گفت هفت هزار تومن!‌بعد گفتم من فک می کردم هفتاد تومنه!‌ بعد دیدم چند دقیقه بعد پیام داده که : نمیخواد بخری آلبوم رو! دیدم همه ش رو برام فرستاده ، بعد دیدم نوشته که یه نسخه دیگه هم برای من  خریده و حلاله حلاله! 

و خب ، آدم ازین رفیقا داشته باشه ، ازین رفیقا...فقط همین


الان دارم همین آلبومو گوش میدم...خیلی قشنگه...اوصیکم به خریدن و یا هدیه دادن یا هدیه گرفتن آن   :))))))))))))))


به یاد شب های پاییز و زمستون و بهار و تابستون که با رضا ، ساعت ها ، آهنگ گوش میدادیم ، و غرق بودیم در فکر ، خیال ، اندوه ، سکوت...



چه حکمت است در این مردن؟

ـ در عاشقانه ترین مردن ـ

و مغز را به فضا بردن

و گریه را.............


حسین صفا

غروب...

❊ دلگیری متصل شده به این غروب ها کی میخواد تموم شه...؟البته فکر می کنم روز به روز بیشتر خواهد شد...روز به روز بیشتر و بیشتر ، تا وقتی که آدم رو از پا در بیاره...




❊عکس مربوط هست به دو تا برگ روی چمنای کنار گلستان...برگ ریزون کم کمک داره میرسه...هوای مشهد به نسبت دو هفته ی قبل کاملا تغییر کرده و قشنگ میشه پاییز رو حس کرد...



❊ هر سال ، اول بهار ، با خودم میگم خوب ، خوب شد که پاییز و زمستون تموم شد...و باز ته دلم خالی میشه و با خودم میگم چهار روز دیگه پاییز میرسه! و الان که پاییز میرسه یاد اول بهار می افتادم و دلم یه طور غریبی ، میگیره...

 


هواى گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه میبرى از غصه ها به شانه ى کى...؟

 مهدى فرجی



گل آفتاب گردون



تو چراغ آفتابی، گل آفتابگردان!

نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان!

 

گل آفتاب ما را لب کوه سر بریدند

نکند هنوز خوابی؟ گل آفتابگردان!

 

نه گلی فقط، که نوری، نه که نور، بوی باران

تو صدای پای آبی، گل آفتابگردان!

 

نه گلی، نه آفتابی، من و این هوای ابری

نکند به ما نتابی! گل آفتابگردان!

 

تو بتاب و گل بیفشان،«سر آن ندارد امشب

که برآید آفتابی»، گل آفتابگردان!


سعید بیابانکی


گل آفتاب گردون...آخ از گل آفتاب گردون...توی تصورات کودکی م ، یه تصویر ذهنی ای دارم از یه مزرعه ی بزرگ گل آفتاب گردون ، که با بچه های فامیل ها رفته بودیم...واقعا نمیدونم که این فقط یه تصویر ذهنی خیالی و یه رؤیا هستش ، یا واقعا دیدن چنین مزرعه ی آفتاب گردون قشنگی رو تجربه کردم...هرچی که هست ، حتی خیال و تصورش هم قشنگه...


قبلا توی حیات خونه  ، زیاد آفتاب گردون داشتیم...قد هر کدوم هم خیلی بلند می شد و خیلی قشنگ میشدن...الان ، چند تایی توی حیاط خونه ی نظام آباد داریم و این عکس هم از همون آفتاب گردونای نظام‌ آبادمون هست...


راستی ، شمام با شنیدن اسم گل آفتاب گردون ، یاد آهنگ گل آفتاب گردون گروه آرین میفتین یا فقط من این قدر روانی ام! 

آخ آخ آخ از قشنگی گل آفتاب گردون...

بچه ها...گل آقا!

یادمه کیهان بچه ها ، سه شنبه ها چاپ میشد و چهارشنبه ها می رسید به شهرمون...بابا همیشه چهارشنبه ها برام کیهان میخرید و در عرض همون یکی دو روز اول ، ته توی مجله رو درمی آوردم...یادمه یه بار که رفته بودیم کیهان بخریم ، فروشنده هه گفت تموم کردیم...آدم اصن ته دلش یه طوری میشد با این حرف...حتی همین الان هم که دارم مینویسم ، یه طور عجیب و غریبی دلم قیلی ویلی میره از این فکر...فکر این که آدم یه هفته آزگار منتظر باشه واسه یه مجله ای ، بعد ببینه باید کلا خیال این مجله رو از ذهنش بیرون بندازه تا هفته ی بعد...خلاصه یه بار که رفتیم و فروشنده هه گفت کیهان بچه ها تموم کردیم و من لب و لوچه ام آویزون شده بود ، یهو گفت که یه مجله ی دیگه ای هم واسه بچه ها هستش و وقتی آورد ، دیدم «بچه ها...گل آقا» عه...! تا اون موقع چیزی نمیدونستم درباره اش...بابا برام خریدش و آوردمش خونه و ته توی همه ی مطالبش رو در آوردم و کلی خندیدم...هر کدوم از مطالبش رو چندین باااار خوندم...هنوز که هنوزه ، لذت و شیرینی خوندن خط به خط مطالبش و دیدن تک تک کاریکاتورا و عکساش رو زیر دندونام حس می کنم!‌ بعد از اون دیگه هیچ وقت نشد که «بچه ها...گل آقا!» رو بخرم و بخونم و بعد از چند سال هم دیگه کلا هیچ مجله ای از موسسه شون منتشر نشد ، اما همون یه مجله باعث شد جرقه ی زده بشه برای علاقه ی من به خوندن طنز اجتماعی و از همه مهم تر ، به شخص «گل آقا»...


پ.ن: به مناسبت هفتاد و هفتمین زادروز کیومرث صابری فومنی



دلتنگی 

رودخانه ای ست

که به هیچ دریایی 

نمی ریزد...


سارا شاهدی


پ.ن: تصویر ، مربوط هست به فیلم Atonement  ، از اون فیلمایی بود که واقعا ژانر و فضای جالبی داشت ، دقیقا همون طوری که دوست دارم! یه درام گونه ای در فضای سیاسی اجتماعی نیمه اول قرن بیستم!فوق العاده بود به نظرم...


ممنننننوووووون از همه ی عزیزانی که برای گذاشتن عکس توی وبلاگ راهنمایی کردن






شهریور

کتاب خرمگس رو تموم کردم!‌به نظرم واقعا کتاب عالی ای بود...اثر اتل لیلیان وینیچ! داستان مربوط به ماجراهای قرن ۱۹ میلادی و کشور ایتالیا بود و شخصیتی تحت لقب خرمگس ، با اقدامات متهورانه! واقعا ماجراهای جالبی داشت

یه فیلم دیدم به نام Atonement ساخته ی سال۲۰۰۷ ، به نظرم فیلم قشنگی بود و توصیه اش می کنم 


دیروز به ریحانه رفتیم کتابخونه ، دو تا کتاب کودک برداشت ، یکی ش اسمش «آدم برفی» بود ، نوشته ی بهناز ضرابی زاده ، به ریحانه گفتم موقتی که من کلاس سوم و چهارم بودم و کیهان بچه ها میخوندم ، خانم ضرابی زاده هم داستان هاشون چاپ میشد و میخوندم...

کتابی که از کتابخونه گرفتم ، «زندانی قلعه ی فراموشی» بود ، از ویکتور هوگوی دوست داشتنی! و امیدوارم بشه تا سه شنبه یا چهارشنبه تمومش کنم و دیگه لازم نباشه ببرمش مشهد!

شب


اَللیلُ تاریخُ الحَنین        

    وَ  أنت لَیلی...

شب، تاریخ دل‌تنگی‌ست       

       و تو شب منی... 

              

 محمود درویش 


پ.ن:  اگه ادبیات نبود ، اگه قلم نبود ، دنیا چطوری می شد؟ اصلا میشد دنیا رو بدون احساس و ادبیات تصور کرد؟

چقدر خوبن این محمود درویش ، نزار قبانی ، غاده السمان ، آدونیس ، سمیح القاسم...

روز عاشقان کتاب!

نهم اوت ، مثل این که روز عاشقان کتابه... یه استوری گذاشتم و از بچه ها خواستم بهترین کتابایی که خوندن رو بهم بگن...و خوب ، یه تعداد نسبتا خوبی کتاب جدید و خوب بهم معرفی شد که اینجا هم مینویسم شون که یادم باشه همیشه که اگه بتونم حتما بخونم شون...


بهترین کتابایی که خودم خوندم:

خانواده ی تیبو از رژه مارتن دوگار

بینوایان ، گوژپشت نتردام ، تاریخ یک جنایت از ویکتور هوگو

جان شیفته از رومن رولان

خاطرات یک پزشک«ژوزف بالسامو» ،  از الکساندر دوما

کنت مونت کریستو از الکساندر دوما

یک عاشقانه ی آرام ، آتش بدون دود از نادر ابراهیمی

۱۹۸۴ از جرج اورول

بادبادک باز از خالد حسینی

صد سال تنهایی ، عشق سال های وبا از گابریل گارسیا مارکز

روان درمانی اگزیستانسیال از اروین د یالوم


کتابایی که بچه ها معرفی کردن بهم و من هم به شما و خودم توصیه شون می کنم:


کوری

قلعه حیوانات

بیشعوری

هری پاتر

وقتی نیچه گریست

صد سال تنهایی

دیوید کاپرفیلد

راسپوتین

مسیح باز مصلوب

خرمگس

رنج های ورتر جوان

کیمیاگر

نبرد من

او مرا دوست داشت

ماجراجویان

سه تفنگدار

شازده کوچولو

خاطرات یک پزشک از میخاییل بولگاکف

هنر شفاف اندیشیدن

سنگ فرش هر خیابان از طلاست

گایدلاین جراحی

القرآن الکریم

قلعه مالویل

جز از کل

لطفا گوسفند نباشید

قورباغه ات رو قورت بده

مردی به نام اوه

شورش

دالان بهشت

ملت عشق

فوریت های پرستاری

زیست سوم!






ادبیات

تنها راه تحمل هستی این است که در ادبیات غرقه شوی ، همچنان که در عیشی مُدام...!


#گوستاو_فلوبر

نامه به دوشیزه لوروایه دشانتپی

۲سپتامبر۱۸۵۸




لَو أنّنا

لو أنّنا...

وَ آه مِن قَسوَة «لَو»...



اگر ما

اگر ما...

و آه از سختیِ «اگر»...


#صلاح_عبدالصبور