-
این روزها...!
شنبه 23 بهمن 1395 01:07
پنج شنبه ، می خواستیم برویم اداره که نرفتیم!حوصله یمان نبود!تصمیم بر این شد که هفته ی بعد برویم!جمعه هم که می خواستیم برویم تظاهرات که یکهو دیدیم ساعت دوازده ظهر شده است و ما هنوز در خواب ملوکانه مشغول سیر و سیاحتیم!عصر هم که کمی درس خواندن و ولنگاری و ...و باز شب یک ساعتی خوابیدن بعد از شام ! انگار که این خوابیدن...
-
بی برنامگی
چهارشنبه 20 بهمن 1395 21:50
امروز رفتیم یه اداره ای برای یه کاری...با رییسش کار داشتیم...دیروز هم رفته بودیم...جالبه که امروز هم مثل دیروز تشریف نداشتند!رفته بودند بازدید از نهاد های مربوطه! نمی دونم اگه کسی توی این ایام دهه فجر اگه با مسؤولای اداره جات کار ضروری ای داشته باشه ، باید از کجا پیداشون کنه!یه روز میرن بازدید از فلان جا ، یه روز...
-
امروز...
دوشنبه 18 بهمن 1395 01:37
امروز ، با خودم گفتم بشینم و وبلاگ هایی که باهاشون لینک هستم رو یه نگاه بندازم ببینم کدوماشون هنوز پابرجان تا نگهشون دارم و کدوماشون حذف شدن تا از بین لینک هام حذفشون کنم... یه نگاه انداختم ...عیسی ، اولین وبلاگی که باهاش لینک شده بودم ، کلا فیلتر شده بود...از خیلی وقت قبل فیلتر بود...آدرس وبلاگش شاید تا همیشه توی...
-
برف و بوران!
یکشنبه 17 بهمن 1395 01:17
جمعه صبح تصمیم گرفتیم که راه بیافتیم و بیایم خونه...بابا از ۱۴۱ وضعیت آب و هوا رو سوال کرد و فهمیدیم جاده ی تربت به مشهد مسدوده...ولی با این وجود راه افتادیم...چون اگه می موندیم شرایط قطعا بدتر و سردتر می شد...خلاصه راه افتادیم و بعد یه ساعت رسیدیم به باغچه...پلیس گفت راه مسدوده و باید برگردیم!رفتیم ملک آباد و زنجیر...
-
و باز هم برف...
پنجشنبه 14 بهمن 1395 14:05
دیشب حدودا ساعتای ۹ بود که رفتم بالای پشت بوم و به عادت بعضی شبا ، توی تاریکی و سکوت و سرما ، رو به شهر ایستادم و رفتم توی فکر ، همون فکرای همیشگی ...توی همون حال و هوا ، که داغون بودم از یه سری اتفاقا ، یه متن هم برای پست اینستاگرامم نوشتم تا بعد از یک ماه و نیم یه پستی گذاشته باشم...چند دقیقه قبل اینکه بیام پایین ،...
-
روزها...
چهارشنبه 13 بهمن 1395 14:25
امروز آخرین امتحانم رو هم دادم...دیشب ساعت حدود ۳ خوابیدم و صبح ساعت ۶ بیدار شدم...خیلی خسته بودم ولی امیدم فقط به این بود که بعد از امتحان بگیرم یک دل سیر بخوابم!که هنوز موفق نشدم! این روزا کل برنامه ی خواب و زندگیم به هم ریخته...شب ها ، قبل از خواب ، که میشه حدودا ساعتای ۲-۳ صبح ، سرم از شدت بی خوابی و هم از زیاد...
-
نزار قبانی...
سهشنبه 12 بهمن 1395 22:15
نزار قبانی رو کلا خیلی دوست دارم...خیلی...به نظرم اصلا یک صفا ، یه سوز ، یه حرارت ، یه عشق خاصی توی شعر هاش وجود داره...یه حس درد ، یه حس دلتنگی عمیق...که توی کلمات خیلی ساده ریخته شده و روحی درشون دمیده که بعضی وقتا ، عمیقا حرف دل آدم رو میزنه!...ببینید این رو: محبوبم اگر روزی از تو درباره ی من پرسیدند زیاد فکر نکن...
-
برف...
دوشنبه 11 بهمن 1395 15:10
دیشب به طرز محیر العقولی هوا دگرگون شده بود! باد و برف و سرما شروع شده بود و کولاکی راه انداخته بود که نگو! خیلی وقت بود چنین هوایی رو تجربه نکرده بودم ... خلاصه که برف ، دوباره از راه رسید و گله به گله روی زمین و درختا نشست و روی کوه های اطراف جا خوش کرد...خیلی خوبه که اتاقم رو به کوه هستش و می تونم هر وقت که دلم...
-
جمعه...
جمعه 8 بهمن 1395 14:30
جمعه ی ساکت جمعه ی متروک جمعه ی چون کوچه های کهنه ، غم انگیز جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار جمعه ی خمیازه های موذی کشدار جمعه ی بی انتظار جمعه ی تسلیم خانه ی خالی خانه ی دلگیر خانه ی دربسته بر هجوم جوانی خانه ی تاریکی و تصور خورشید خانه ی تنهایی و تفأل و تردید خانه ی پرده ، کتاب ، گنجه و تصاویر آه، چه آرام و پرغرور گذر...
-
خواب
جمعه 8 بهمن 1395 01:12
با گریه می نویسم: از خواب با گریه پا شدم دستم هنوز در گردن بلند تو آویخته ست. و عطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته ست دیدار شد میسر و … با گریه پا شدم. هوشنگ ابتهاج
-
غروب!
پنجشنبه 7 بهمن 1395 16:57
چقدر این غروب های پنج شنبه دلگیره برا من! الان که فکر می کنم می بینم عصر جمعه ی من یک روز زودتر شروع میشه... حتی فکر کنم خود خدا هم عصرای پنج شنبه دلش می گیره! وگرنه این حجم از دلتنگی ، این حجم از غم و این حجم از بی حوصلگی اصلا نمی تونه توجیه پذیر باشه! امشب باید برم حرم...اونجا می تونه همه ی این دلتنگی ها و کلافگی ها...
-
حال ما آدم ها!
چهارشنبه 6 بهمن 1395 14:53
امروز روز خوبی بود!هنوز هم هست! دو روز قبل برف آمد ... کمی روی زمین نشست و کمی بیشتر روی کوه ها ...امروز هم که هوا نشان از بهار داشت و هنوز هم دارد...آفتاب بیرون زده و نسیمی خنک از روی برف هایی که روی قله ها و دامنه های کوه های اطراف شهر خوش کرده اند ، سوغات می فرستد! و من ، که تبحر خاصی در خوشحال بودن در اوج بدبختی و...
-
حال مزخرف
یکشنبه 3 بهمن 1395 12:40
چقدر دلم می خواهد می توانستم هر زمان که می خواستم ، برای هر مدتی که دلم می خواست ، از زندگی بیرون بروم و نباشم...بعضی وقت ها ، مثل الان ، زیر بار این زندگی مزخرف و بیهوده ، در حال له شدنم...امیدهایم همه ناامید می شوند و تمام دلگرمی هایی که خودم ، به خودم تزریق می کنم ، ناکارآمد و بی فایده جلوه می کند...آن موقع است که...
-
باقی حرف ها...
پنجشنبه 30 دی 1395 02:23
می دانی بعضی وقت ها با خودم میگویم کاش زمان به یک یا دو قرن قبل ، یا حتی چند دهه قبل تر بر می گشت! من برایت نامه مینوشتم ...روی زیباترین کاغذها و با جوهر چشم نوازترین قلم ها و آن را با هزار امید برایت می فرستادم و به انتظار پاسخ ات می نشستم...و چه انتظار شیرینی می بود...و چقدر زندگی شیرین تر می شد وقتی نامه ات به دستم...
-
حرف ها...
چهارشنبه 29 دی 1395 01:41
کاش می دانستی... کاش می دانستی چقدر این شب ها به لبخند هایت فکر می کنم...کاش می دانستی چقدر دلم تنگ می شود برای خندیدنت ، برای شاد بودنت... وقتی خبردار میشوم یک اتفاق سخت ، بر تو گذشته است ، انگار که تمام غم های عالم را به درون دلم سرازیر کرده باشند...دلم هرّی می ریزد و با خودم می گویم : چگونه روح لطیف او ، زیر بار...
-
حرف ها...
سهشنبه 28 دی 1395 02:08
بعضی شب ها ، دلم می خواهد من باشم و تو... با هم ، کنار آتشی بنشینیم و به آسمان نگاه کنیم...من ، ستاره ها را برایت یک یک بشمارم و تو ، برایم ، چای بریزی و در پناه سوسوی نور آتش سرخی که برافروخته ایم ، برایم شعر بخوانی... این روزها ، دلم می خواهد ، تو ، برایم حافظ بخوانی ، فال بگیری و من ، دلم غنج برود از بیت بیتی که می...
-
حرف ها...
دوشنبه 27 دی 1395 02:11
می دانی بعضی وقت ها ، آن قدر دلتنگت می شوم که حد ندارد...دلم می خواهد کنارم می بودی و برایم حرف می زدی...و من ساکت می نشستم و یک روز ، دو روز ، نه ، تمام عمر ، فقط به حرف های تو گوش می کردم ... بعضی وقت ها ، که زیر بار این همه دغدغه و مشغله های مزخرف در حال له شدنم ، به این فکر می کنم که کاش ، تو ، کنارم بودی ، می...
-
حرف ها
یکشنبه 26 دی 1395 00:01
می دانی بعضی وقت ها با خودم می گویم : اگر تو را ، کنار خودم داشته باشم ، باز هم به همین اندازه ای که این هنگام ، دوستت دارم ، تو را دوست خواهم داشت یا نه!؟ محبتم به تو آن قدرها هست که رسیدن به تو ، از شدت علاقه ام ، محبتم و هیجانم نسبت به تو کم نکند یا نه!؟ آن هنگام است که کمی عقب تر می روم...به خودم ، نگاهی می اندازم...
-
دوست داشتن...
شنبه 25 دی 1395 00:43
یک جمله ای توی یکی از کانالای تلگرام پیدا کردم از یه نفر که نمیشناختمش و هنوزم البته نمیشناسمش!مضمون جمله دقیقا موازی و هماهنگ با چند تا نوشته ی قبلی وبلاگ هست که از دکتر علی شریعتی نوشته بودم در مقایسه ی «عشق» و «دوست داشتن»! جناب «ایوان تورگینیف» می فرمایند: تو از من می خواهی عاشق باشم من از تو می خواهم دوستم داشته...
-
انتظار...
سهشنبه 21 دی 1395 02:34
نمی خواستم بنویسم...نمی دانم چه شد که همین طور آمدم و بلاگ اسکای را باز کردم و دلم یک هو هوای نوشتن کرد...دلی که هوای باریدن دارد... بعضی وقت ها هست که همه دور هم جمع اند...می خندند...کیف می کنند...ولی یک نفر ، بی آنکه کسی بفهمد ، بی آنکه کسی ببیندش، در گوشه ای ایستاده و پوزخند می زند...زیر لب می گوید : می دانم چطور...
-
بی هیچ سرانجام...
شنبه 18 دی 1395 00:37
چون تیری که از کمان رهیده باشد با احساسی در پرواز از خویشتن رها شده ام بی آنکه درست بدانم «من» همان کمانم که بر جای مانده است یا تیری که به ناکجاآباد می رود، احساس موسای نوباوه در سبدی که به نیل سپرده اند... استاد علی موسوی گرمارودی پیوند زیتون بر شاخه ی ترنج
-
عشق...
سهشنبه 14 دی 1395 23:03
باران با زمزمه ی صدای تو آشناست موج ، با گیسویت و نسیم ، با تشویش نگاهت گام هایت ، گذار ماه ، در شب مِه نگاهت دغدغه ی خواستن و خودداری چشمانت فاصله ی شراب و هشیاری ـ هماره انگار کودکی اکنون از خواب برخاسته است ـ دست هایت پیوند پنهان مهربانی و بهار و شوق ریزش ، در تن آبشار بیا قدرِ خواستن ، قدرِ عشق را ، بدانیم! پیوند...
-
دوست داشتن...(۶)
دوشنبه 13 دی 1395 19:39
عشق مأمور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح. عشق یک «اغفال» بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی که طبیعت سخت آن را دوست می دارد ، سرگرم شود ، و دوست داشتن زاده ی وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده. عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن. عشق غذا خوردن یک...
-
دوست داشتن...(۵)
یکشنبه 12 دی 1395 22:37
در عشق ، رقیب منفور است و در دوست داشتن است که : «هواداران کویش را چون جان خویشتن دارند.» که حسد شاخصه ی عشق است چه ، عشق معشوقه را طعمه ی خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود ، با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت...
-
دوست داشتن...(۴)
شنبه 11 دی 1395 20:20
عشق هرجه دیر تر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر. عشق نیرویی است در عاشق ، که او را به معشوق می کشاند ؛ و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست ، که دوست را به دوست می برد. عشق ، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست. عشق ، معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند ، زیرا عشق جلوه ای از...
-
دوست داشتن...(۳)
جمعه 10 دی 1395 15:24
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست.اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله ی بلند اشراق می برد. عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد. عشق یک...
-
هرگز...
جمعه 10 دی 1395 00:24
با من بگو : « وقتی که صدها صد هزاران سال بگذشت ، آنگاه…» اما مگو : هرگز! هرگز چه دور است ، آه! هرگز چه وحشتناک ; هرگز چه بی رحم است! اسماعیل خویی
-
دوست داشتن...(۲)
پنجشنبه 9 دی 1395 17:30
عشق طوفانی و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت. عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است اگر دوری به طول انجامد ، ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد ، به ابتذال می کشد وتنها با بیم وامید و تزلزل و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می ماند.اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است،...
-
دوست داشتن...
چهارشنبه 8 دی 1395 17:55
دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی.اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر حا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد. عشق در غالب دل...
-
دلدار
سهشنبه 7 دی 1395 21:24
دلدار ز خواب ناز برخاسته است چون پیکر صبح قامت آراسته است برخاستنش روز نوی کرده بلند غافل که ز عمر ما شبی کاسته است! سیاوش کسرایی